سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلبش را آرام از کنار سجاده برداشت و نشست . سرش پایین بود . بوی گل های یاس کنار سجاده اش اتاق را پر کرده بود . مخصوصا که آب هم رویشان ریخته شده بود . آب که نه . اسمش را نگذاریم آب . آب که میگویم احساس می کنم شاءنشان را پایین آوردم . کم چیزی نیست  . اینی که میگویم به این راحتی ها بدست نمیاد . هر کسی ندارتش . هرجایی پیدا نمیشود . به هرکسی نمی دهندش . مایع کمیابی است برای خودش . تا بخواهی تقلبی اش را جای اصل جا میزنند . تا خودت بار ها تجربه اش نکرده باشی اصل و تقلبی اش را تشخیص نمیدهی . اما این هایی که روی گل های یاس کنار سجاده ریخته بود اصل بود . اصل اصل . آن جایی که ریخته شده بود هر جایی نبود . روی سجاده بود . هرکسی آن هارا نریخته بود . آنکه ریخته بود آن هارا عاشق بود . از هر جایی نیاورده بودشان .از لابه لای ترک های قلبش آن هارا آورده بود . به هرکسی تقدیم نکرده بود . برای کسی ریخته بود که ارزش داشت . ارزش اورا . ارزش دوست داشتن او را و ارزش تکه های وجود اورا . همین جوری تکه های وجودش را حراج نکرده بود که روی زمین بریزد . دلیل داشت برایش . دلیلش دل وصله دارش بود . دل وصله داری که دوباره آورده بود با خودش کنار سجاده تا خدا برایش وصله بزند . او آهسته اشک بریزد و تکه های وجودش را به خدا هدیه دهد خدا هم نخ و سوزن بگیرد و دلش را وصله بزند ...

 

 پینوشت : لغت نامه ی حرف هایت که ته میکشد ، شده ساعت ها بالای دفتر و خودکار بشینی و هی جمله هارا برای نوشتن پشت هم ردیف کنی هم فایده ندارد . نه که حرفی برای گفتن نداشته باشی . حرف که زیاد است . بخواهی بگویی حرف های ناگفته ات  مثنوی هفتاد من کاغذ میشود . اما حرف هایت تازگی ها رنگشان فرق کرده . لای کلمات جا نمیگیرند . عوضش لای نگاه هایت خوب برای خودشان جا باز کرده اند .

التماس دعا ...


+[ تاریخ چهارشنبه 90/5/19ساعت 11:16 عصر نویسنده س م ی ر ا | قاصدک فوت شده ]